شرکت ایران ما یه مستخدم داشت.
جوان بود.
کارش خیلی خوب بود.
ریش سیاه و صورت سفیدی داشت.
مذهبی بود.
شبیه حضرت عیسا بود.
احمدینژادی بود.
زرنگ بود.
حتا با روسا صحبت کرده بودم که از خدمات بیاد اداری.
خدماتی بود. اما گاهی کارهای مالی و بانکی بهش میدادند.
اواخر با هم توی باغچهها شاهی و ریحون کاشتیم. نگهداری می کرد. وارد بود.
اواخر بچهدار شد. همکارا برای بچهش بهش کادو دادند.
---------
این شش ماه که اینجائیم خبری ازش نداشتم.
الان فهمیدم که اخراج شده.
فهمیدم که معتاد شده بوده.
معتاد.
فرصتهای ترک بهش دادهاند.
ول نکرده.
حالا هم هی زنگ میزنه همکارا که بهم پول بدید. "بچهم مریضه"
مرگ دیگران رو راحتتر میشه هضم کرد. بالاخره پیر و جوان و مذهبی و لائیک و زرنگ و تنبل هم نداره. همه میمیریم.
اما این موضوع رو اصلا نتونستم هضم کنم. نمیتونم. داغونم کرد.
شبیه حضرت عیسا بود.
جوان بود.
کارش خیلی خوب بود.
ریش سیاه و صورت سفیدی داشت.
مذهبی بود.
شبیه حضرت عیسا بود.
احمدینژادی بود.
زرنگ بود.
حتا با روسا صحبت کرده بودم که از خدمات بیاد اداری.
خدماتی بود. اما گاهی کارهای مالی و بانکی بهش میدادند.
اواخر با هم توی باغچهها شاهی و ریحون کاشتیم. نگهداری می کرد. وارد بود.
اواخر بچهدار شد. همکارا برای بچهش بهش کادو دادند.
---------
این شش ماه که اینجائیم خبری ازش نداشتم.
الان فهمیدم که اخراج شده.
فهمیدم که معتاد شده بوده.
معتاد.
فرصتهای ترک بهش دادهاند.
ول نکرده.
حالا هم هی زنگ میزنه همکارا که بهم پول بدید. "بچهم مریضه"
مرگ دیگران رو راحتتر میشه هضم کرد. بالاخره پیر و جوان و مذهبی و لائیک و زرنگ و تنبل هم نداره. همه میمیریم.
اما این موضوع رو اصلا نتونستم هضم کنم. نمیتونم. داغونم کرد.
شبیه حضرت عیسا بود.
طفلي بچه
پاسخحذف:(
پاسخحذفشاید میشد کاری کرد... اگه آدما نسبت به هم بی تفاوت نبودند!