۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

کم کم باید قبول کنیم که زمستان گذشته‌است. اولین زمستانِ ما بود. بدن من در برابر سرما ضعیف است. واقعا می‌ترسیدم اما معلوم شد آن‌قدر ها هم که می‌گویند خبری نیست. البته تا منفی سی و هشت هم رفت ولی چون همه چیز را با توجه به این سرما طراحی کرده‌اند کسی اذیت نمی‌شود. یعنی آن زمستان سخت دو سه سال پیش تهران را اگر در نظر بگیرید که صرفا هوا تا منفی ده پیش رفت و برف و یخ‌بندان شد با این که من ماشین شخصی هم داشتم ولی باز همان یکی دو هفته اذیتی شدم که یک دهم‌ش این‌جا نشدم. اما چند روزی‌ست که هوا باز شده. یعنی از صفر بالاتر رفته و حتا از دهِ مثبت هم بالاتر است. امروز خانه بودم. گفتم تا سر خیابان‌مان که تا حالا فقط با اتوبوس از جلووش رد شده بودیم بازدیدی کنم ببینم آن چند مغازه‌ی کنار هم چیست و آن‌جا چه خبر است. پیاده رفتم. نزدیک است. زمین خشک بود. هوا آفتابی و گرم و خوب. آن‌قدر که زنگ زدم به زنم و موضوع را اطلاع دادم و تاکید کردم که باید حتما موضوع خرید دوچرخه را جدی‌تر دنبال کنیم. از فصل سرما که بگذریم در باقی سال، این شهر بسیار قشنگ می‌شود. خیابان‌ها گَل و گشاد. خانه‌ها با فاصله و درختان فراوان و چمن و رودخانه و سبزی. شهرِ پر نشیب و فرازی هم نیست که برای دوچرخه‌سواری بد باشد. فکر کنم از حالا هفت ماهی شهر خوبی داریم. مغازه‌ها را گشتم. یک سوپر مارکت بود که قیمت‌هایش تقریبا گران‌تر از فروشگاه‌های معروفی است که معمولا ازشان خرید می‌کنیم. یک نانوایی حلال که انواع نان گوشت و پنیر می‌پخت. یکی دوتا هم رستوران. یک بسته نان لواش. یک نان گوشت و پیاز خریدم و برگشتم. 

۲ نظر: